شادی من
شادی من

 

 خودم مینویسم برایت...

 

برای عشقم...برای کسی که معنای واقعی عشق را به من آموخت...کسی که پاک است، زلال است، محبت است... نمیدانم چه بگویم؟چه بنویسم؟ اشکهایم داد میکشند...دردشان عشق است...خاطره هایم را که مرور می کنم به دور دست ها می روم...به دیدار...خدا، هم حسودی می کند...شاید به خاطر دوست داشتن...

 

اصفهان، لحظه‌ی اولین دیدار..پل جابر...؟نمی دانستم کجاست؟ولی خوب می دانستم در پس تپش قلبم جا دارد،آدرسش را داشتم...راه را گم کرده بودم...ولی راه را نشانم داد...اولین نگاه...چشم در چشمش افتاد...صدایی بلند شد..؟از قلبم بود...؟آری خودش بود...گفت: بی شک راه شروع شد...راه عشق...راه زیبایی...راه دل بستن...راه شادی... 

 

نشست...حتی نمی توانستم در چشمانش نگاه کنم...بطری آبی برایم باز کرد...تشنه ی عشق بودم...سیرابم کرد...برایم حرف زد...نمی توانستم حرفی بزنم...بدنم میلرزید...عشق وجودم را گرفته بود...قدم زدیم...باز گوش کردم...صدایم میکرد...جوابش را دادم..؟خدایا چرا زبانم را بستی..؟چرا دست و پایم را...؟ جوابم داد در محضر معشوق حرف زدن جایز نیست...تو فقط بشنو...ساکت شدم...ادامه داد...آنروز محو شده بودم...به فرداهای قشنگی فکر می کردم...امروز آ مدند...فردا ها را می گویم...قدرش را دانستن مهم است...در پس این دل واپسی ها...می دانم نمی دانم...آرزویم این شده...:خنده دار است...روی مانتوی عشقم آب هویج بریزد...برایش پاک کنم...آب هویجش را نخورد تا من بخورم...در کنار این خاطره ام، خاطراتی هست که در آن نقش شب بارانی ایست...نقش عشق...نقش گل پونه ی یاس...نقش مرغ عشق...زیر باران...نقش رقص گل ناز...نقش پرواز خوش پیچک و یاس...که در آن زیر درخت به دو چشم هم خیره شدیم...در بغل یکدیگر و به هم می گفتیم...:تا شقایق هست، عاشق هم می مانیم.....

عاشقتم شادی...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ سه شنبه 27 دی 1390برچسب:عاشقانه,, توسط حسین شریعتی نجف آبادی